مقطع زمانی جنگ اول جهانی تا دوره تغییر سلطنت در سال 1304ش. یکی از مهمّترین ادوار تاریخ معاصر ایران به شمار میرود. بحرانهای متوالی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و نظامی مهمّترین وجه تمایز این دوره با ادوار پیش از این تاریخ بود. کشور از هر نظر در مخاطره بود، دولتها یکی بعد از دیگری سقوط میکردند، اقتصاد کشور به فلاکت افتاده بود و قدرت-های بزرگ بخشهائی مهمّ از کشور را تحت تسلّط خود گرفته بودند. در این دوره برخی روشنفکران به این موضوع می-اندیشیدند که برای حفظ ایران و احیای میراث تمدّنی آن چه باید کرد؟ عدهای ایدئولوژیهای ناسیونالیستی را ترویج می-کردند، گروهی مروج باستان گرائی بودند، برخی دیگر اتکاء به روس و انگلیس را راهگشا میدیدند و عدهای دیگر با تأکید بر مؤلفههای تاریخی و تمدّنی ایران، راه حلهایی برای برون رفت از بن بست، پیشنهاد میکردند. یکی از این افراد دکتر محمود افشار بود. پس پرسش اصلی مقاله حاضر این است که راه حل افشار برای احیای تمدّن ایران چه بود؟ مقاله حاضر بر اساس روش توصیفی تحلیلی و بر اساس نظریه مورگنتا دیدگاههای افشار را مورد بحث و بررسی قرار میدهد و نشان میدهد که او بر اساس مبانی تاریخی و واقعیات اجتماعی کشور، راه حلی معقولانه تر ارائه مینمود. نتایج پژوهش نشان می دهد که دکتر محمود افشار برخلاف نسل دوم روشنفکران دوره مشروطه، واقعیات تاریخی کشور را نادیده نمی گرفت. او قدرت را ضابطه احیای تمدن ایرانی می دانست، اما این قدرت را با توجه به مؤلفه های فرهنگی و دینی کشور تعریف می کرد و نه بر اساس آموزه هائی که به تاریخ ایران ارتباطی نداشتند.